جدول جو
جدول جو

معنی قله گش - جستجوی لغت در جدول جو

قله گش
نام مرتعی در پرتاس سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قصه گو
تصویر قصه گو
کسی که داستان بگوید، گویندۀ قصه
فرهنگ فارسی عمید
(قَ عَ کَ)
ده مرکز بلوک قلعه کش از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 12000گزی شمال خاوری آمل. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن معتدل و مرطوب مالاریائی است. سکنۀ آن 270 تن است. آب آن از رود خانه هراز و چشمه و محصول آن برنج، حبوبات، صیفی و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. اغلب سکنه در تابستان به ییلاق وشتان فیروزکوه میروند. آثار قلعۀ خرابۀ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ کَ)
دهی است از دهستان کبود گنبد بخش کلات شهرستان دره گز، واقع در 36هزارگزی جنوب باختری کبودگنبد. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 1015 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
یله گوی. بیهوده گوی. هرزه گو. (یادداشت مؤلف) :
مپندار بر روز شب را مقدم
چو هر بی تفکر یله گوی عامی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ کَ)
دهی است از دهستان چرداول بخش شیردان چرداول شهرستان ایلام. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چشمه. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ / تِ)
آن جماعت که سبد میوه بر سر دارند. (از فرهنگ رشیدی). حامل سله. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لَ / لِ گَ)
سله باف. (ناظم الاطباء). سبدساز. سلال. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
خشت یا آجری که گوشۀ آن شکسته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ)
حمل کننده غله از جایی به جایی. کشندۀ غله: میّار، غله کش از جایی به جایی. (منتهی الارب). شتران غله کش. ستور غله کش
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ کَ)
مرد بعل، همان ایشبوشت پسر شاول بود. (اول تواریخ ایام 8: 33 و 9: 39) ، شخصی که در روز عروسی همراه عروس میرود. (دزی ج 1 ص 24)
لغت نامه دهخدا
(پُ فُ)
قلعه گشای. گشاینده و فاتح قلعه:
همه پولادپوش و آهن خای
کین کش و دیوبند و قلعه گشای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ گُ)
دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد، واقع در 30هزارگزی شمال خاوری تربت جام و سر راه مالرو عمومی شاه نشین. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 485 تن است. آب آن از قنات و محصول آن. غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد و صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ گُ)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان، واقع در 11هزارگزی شمال خاوری قلعه گلاک مرکز دهستان و 48هزارگزی شمال خاوری شوسۀ بهبهان به آرو. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری مالاریائی است. سکنۀ آن 120 تن است. آب آن از رود خانه مارون و محصول آن غلات، برنج، پشم، لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی زنان قالی و قالیچه و جوال و پارچه بافی است. راه مالرو دارد و ساکنین از طایفۀ دشمن زیاری می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قَ گَهْ)
مخفف قلب گاه:
جهاندار در قلبگه کرد جای
درفش کیانیش بر سر به پای.
نظامی (از آنندراج).
رجوع به قلبگاه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ رَ شِ)
دهی است از دهستان شپیران بخش سلماس شهرستان خوی، واقع در 55هزارگزی جنوب باختری سلماس. موقع جغرافیایی آن دره و سردسیری است. سکنۀ آن 258 تن است. آب آن از چشمه و رود زولا و محصول آن غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. در دو محل بفاصله یک هزار گز به نام قلعه رش بالا و پائین مشهور است. سکنۀ قلعه رش بالا 73 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پُ تِ هََ اَ)
گویندۀ قصه. داستان گوی. قاص. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ گُ)
دهی از دهستان دیکلۀ بخش هوراند شهرستان اهر واقع در 24 هزارگزی جنوب هوراند و 2500 گزی شوسۀ اهر به کلیبر.. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنه 115 تن. آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ گُ)
دهی از دهستان بارمعدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور که در 18 هزارگزی جنوب چکنه بالا واقع است. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 225 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری و ابریشم بافی است. راه مالرو دارد. مزارع کلاته حاجی میرزا یا سیدها جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وُ قا)
در تداول عامه، آنکه بیگاری کند. آنکه با مزدی سخت اندک برای کسی خدمت کند. رجوع به تله کشی شود
لغت نامه دهخدا
(خِ لِ)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه. دارای 317 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لَ)
صاحب گوش بزرگ. که لالۀ گوش پهن و شخ دارد. بزرگ گوش. آذن. اذناء. (یادداشت مرحوم دهخدا).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بله گوش
تصویر بله گوش
گوش بزرگ، بزرگ گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم گل
تصویر قلم گل
شاخچه گل نهاله گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غله کش
تصویر غله کش
حمل کننده غله از جایی بجایی کشنده غله
فرهنگ لغت هوشیار
افسانه پرداز، افسانه گو، داستان سرا، راوی، قصه پرداز، نقال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سفیدگر، مسگر
فرهنگ گویش مازندرانی
راه ویژه ای که پیوسته احشام از آن عبور کنند، مقامی پایه ای در آوازهای چهارگانه ی موسیقی کتول و استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دشت سر واقع در منطقه ی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
زبان ایما و اشاره ی ناشنوایان، لجاجت بچه برای رسیدن به
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که غوزه های درشت پنبه را در هنگام غوزه چینی، با رندی
فرهنگ گویش مازندرانی
۲اندوه، غصه، عقده ۲آرزویی که در دل مانده باشد، آرزوی بر آورده نشده، عقده ی دل
فرهنگ گویش مازندرانی
بدچشم، هیز، کسی که به ناموس یا مال کسی طمع داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
گوش تیز و بلند، گوش برگشته و برآمده
فرهنگ گویش مازندرانی
جرم کشوسیله ای که با آن رسوب قنوات، جویبار و چاه را تخلیه
فرهنگ گویش مازندرانی